موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۱۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ» ثبت شده است

 

سرلشگر حسین لشگری (زاده ٢٠ اسفند ۱۳۳۱ در ضیا آباد - درگذشته ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ در تهران )، خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران بازگشت. او دارای درجهٔ جانبازی ۷۰٪ بود، و در طول جنگ ایران و عراق تا پیش از اسارت توانست در ۱۲ عملیات هوایی شرکت کند. او دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود.[۱] با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ ۲۷ بهمن ١٣٧٨ درجهٔ نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت.[۲]

با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ مأموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق، به اسارت درآمد.دولت عراق مدعی بود هواپیمای وی ۱۹ شهریور ۵۹ و قبل از حمله عراق به خاک ایران ساقط شده است.لذا وی را بعنوان سند برجسته ای که نشانگر آغاز جنگ توسط ایران بود حتی پس از قطعنامه نگه داشتسرلشگر حسین لشگری در بامداد روز دوشنبه ١٩ مرداد ١٣٨٨ در بیمارستان لاله تهران درگذشت. در پی مرگ او محمود احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی درگذشت او را تسلیت گفتند.[۳][۴] پیکر او پیش از ظهر چهارشنبه ۲۱ مرداد در ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در مراسمی تشییع شد.[۵]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۷
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 حجت الاسلام انجوی نژاد:یه جوونی اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟ گفتم: بفرمایید...عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محله ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود، خیلی ها مسخره اش می کردند.یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش غلامرضا اکبری. عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد ، ما هم میگفتیم چی میگی بابا؟؟ محلش نذاشتیم. هرچی سرو صدا کرد هیچکس محلش نذاشت.وقتی دید ما نمیفهمیم کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ؛ شهید عبدالمطلب اکبری. ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن!وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم، بنده خدا هیچی نگفت! فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد. بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند!جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخرش کردیم!!! وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود نوشته بود : ” بسم الله الرحمن الرحیم ” یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند،یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند.یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند،یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.اما مردم،حالا که من رفتم بدونید، هر روز با آقام امام زمان(عج) حرف می‌زدم . آقا گفت: تو شهید میشی.جای قبرم رو هم بهم نشون داد.این را هم گفتم  ولی مسخره ام کردید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۴
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

#وصیت_نامه_شهید_رسول_پور_مراد🌷🕊


#حرف_های_عمومی🌹🍃

-خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم، چون خودم بیشتر از همه به آن نیازمندم فقط چند یادآوری:
۱- نماز که انسان را از فحشا و منکر دور می کند 
۲- روزه که سپر آتش جهنم است  
۳- یادآوری مرگ 
 ۴- جهاد با نفس 
 ۵- ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن  
۶- دعا برای سلامتی و فرج آقا 
 ۷- طلب شهادت و…
راجع به محل دفن هم دوست دارم کنار مزار مادر عزیزم باشد و اگر نشد کنار مزار شهدا و اگر بازهم نشد هر طور که بزرگان صلاح دانستن عمل کنند.
در پایان می خواهم از برادر دلسوز و مهربانم آقا ابوالفضل تشکر کنم که در همه ی مراحل زندگی پشتیبان و راهنمای من بوده و من خود را مدیون او می دانم؛ برایش آرزوی سلامتی دارم.
خدایا چنان کن سرانجام کار 
   تو خشنود باشی و ما رستگار
شعر پیشنهادی برای سنگ مزارم:
با همین سوز که دارم بنویسید حسین      
      هر که پرسید زِ یارم بنویسید حسین
هر که پرسید چه داری مگر از دار جهان 
        همه دار و ندارم بنویسید حسین
خانه آخرتم هست قدمگاه حبیب        
          سر در قبر مزارم بنویسید حسین
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته 

۱۳۳۷/۱۲/۱۳    _   ۱۳۹۴/۰۷/۰۵
  ساعت ۱:۱۵بامداد

هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐

🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌸         فقط اخلاص       🌸

خداوند از مومن
ادایِ تکلیف را می خواهد،
نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را...
فقط #اخلاص
و با دیدِ تکلیفی
به وظیفه توجه کردن!
#شهید_مهدی_باکری
#شهیدحسین خرازی
#شهیدهمت
#شهیداحمدکاظمی
#شهید_قاسم سلیمانی
یادشان گرامی وراهشان پر رهرو 

#الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

 روزهفتم مهر ١٣۶٠من و تعدادی ازفرماندهان 👮راهی تهران شدیم تاگزارش📝 عملکردنیروهاروبه حضرت امام(ره)بدیم ولی درمیانه ی راه هواپیمای✈️ پروازسی_١٣٠نیروی هوایی ارتش سقوط کرد😔ومنو دوستام آسمونی شدیم🌷 

 

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۶
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

مرتضی بیشتر بابایی بود و به لحاظ کارش از پدرش راهنمایی می‌گرفت.
 در کل تودار بود و کار‌هایی که می‌دانست از لحاظ احساسی من را نارحت می‌کند به من نمی‌گفت. بیشتر اوقات به من زنگ می‌زد یا پیام می‌داد «مامان ناراحت نیستی»، «زیاد فکر نکن» به این صورت دائم به فکر سلامتی من بود. مرتضی خیلی بچه شوخ طبعی بود و همه را شاد نگه می‌داشت.
 در بیشتر مسافرت‌ها با من بود. الان دیگر سفر رفتن بدون مرتضی برایم معنا ندارد. همیشه می‌گفت: «چشم‌تان به دهان رهبر باشد. باید در مسیر ولایت باشیم تا به سعادت برسیم و از مسیر حق منحرف نشویم.»

#شهیدمرتضی_عبداللهی 
#یادش_باصلوات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۶
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

#فرازهایی_از_وصیتنامه✨

بسیجی‌ها، سپاهی‌ها … !!!
این لباسی که بر تن کرده‌اید 
خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها)
 پس لیاقت خود را به #اثبات برسانید

#نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. 
روز به روز بر #معنویت و صفای روح خود بیفزایید،
 نماز شب را #وظیفه خود بدانید،
 حافظی بر حدود الهی باشید،
 در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود.

عزیزانم، 
امام را همچون #خورشیدی در بر بگیرید، 
به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید
 که نابودیتان #حتمی است.

🍂🍃🍂🍃🍂

خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.
در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما.
خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.
خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
خدایا ما را از سلک #شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند
 قرار بده.🌺

والسلام _ محمد رضا تورجی زاده

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۳
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 


نماز خواندنش، نماز خواندنی متفاوت بود. نماز که می­ خواند اصلاً متوجه اطرافش نبود. بارها می­ شد که گمان می­ کردیم دارد برایمان فیلم بازی می­کند و سرِکارمان گذاشته است. با خودم گفتم باید ببینم این واقعاً دارد با این خضوع و خشوع نماز می ­خواند یا این­که فیلمش است و جزئی از شیطنت ­هایش و می­ خواهد سربه­ سرمان بگذارد.

وقتی شروع کرد به نماز، با یکی از دوستان رفتیم سراغش. دو نفری دوره­ اش کردیم و تا توانستیم روبرویش شکلک درآوردیم؛ اما انگار نه انگار. چهره ­اش اصلاً تغییر نکرد. حتی یک لبخند هم نزد. انگار اصلاً ما را نمی­دید. به کارمان ادامه دادیم و هر هنری داشتیم به­ کار بردیم. خندیدیم، شوخی کردیم، سر و صدا کردیم؛ شاید بتوانیم حواس حسین را متوجه خودمان کنیم، اما نشد که نشد. جلوتر رفتم و درحالی که نماز می­ خواند با دستم زدم به کمرش، اما عکس ­العملی نشان نداد. آب ریختم سرش، اما تکان هم نخورد. انگار تمامی حواس پنجگانه ­اش از کار افتاده بود. نه می­ دید، نه می ­شنید، نه بدنش حس داشت. برایم ثابت شد که این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست. حسین فیلم بازی نمی ­کند؛ واقعاً دارد در دنیای دیگری قدم می­ زند و اشک­هایی که در قنوتش آرام آرام گل­های قالی را سیراب می­ کرد، بهترین دلیل بود بر این اتفاق.

🌷«شهید عبدالحسین خبری» در هشتم مرداد ماه 1361 در عملیات رمضان و در سن 16 سالگی به شهادت رسید و مزار منورش در کنار مزار یادبود برادر جاویدالاثرش «شهید عبدالحمید خبری» در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

#شهیدعبدالحسین‌خبری🌷

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۸
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 


😁چشم های مرا پیدا کنید...


چشم هایش ضعیف بود، به طوری که حتی وقتی می خوابید آن را از روی صورتش بر نمی داشت. 

گاهی عینک را یادش می رفت کجا گذاشته می گفت: «بچه ها چشم های من را پیدا کنید». 
قبل از اینکه عملیات شروع شود به علی گفتم: حاجی اگر عینک بشکند چه کار می کنی؟ نگاه جالب و متحیری کرد و گفت: «راست می گی میثم، اسیر می شم!»🤦‍♂ 

چند بار بچه ها برای اینکه اذیتش کنند عینک اش را بر داشتند و او در به در دنبال عینک بود...😂

 

مارا دنبال کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

شایـد #شـــهادت 🕊
آرزوی خیلـیها باشـد !
امـا بــدان !
که جـز #مخلصین
کسـی به آن نـخواهد رسید👌 ...
کاش بجای زبان ، با عمل 
طلـب #شـهادت مـیکـردم ... 
" آماده‌ی #شهادت_بودن
با #آرزوی_شهادت داشتن فرق دارد "

💢#باید_شهیدانه_زیست_تا_که_شهید_شد.💢

 

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۸
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد