موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های جبهه» ثبت شده است

⚘✨﷽✨⚘


#طنز_جبهه‌ها😄🍃

 

🔔اسیر شده بودیم قرار شد بچه‌ها برا خانواده‌هاشون نامه بنویسن😍 بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی‌تونستن نامه بنویسن.. اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج‌البلاغه هم لابه‌لاشون بود.

 

🌷یه روز یکی از بچه‌های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی‌تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی ازنامه‌های کوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ می‌خوام بفرستمش برا بابام..

 

🔴 نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم ( بنده خدا نامه‌ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂😁..

#لبخند_بزن_رفیق🙃🍃


موسسه_شهید_غلامرضا_رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     ما را دنبال کنید👋
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۴۵
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

  عکس فوق : سمت چپ  شهید غلامرضا رادمرد
دیروز  پنجشنبه مصادف با ۱۳۹۹/۹/۶

سالروز🎇 تولد معلم شهید غلامرضا رادمرد❤️

📌خاطره شهید
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹

به روایت همسر شهید غلامرضا رادمرد:

پدرشان به ایشان گفت: « دیگه شما نرو تو که سهمیه ی جبهه ت رو رفتی !!»

گفت: « پدرم شما هم نری من هم نرم جبهه که سهمیه بندی نیست؛ ! هر کسی هر کاری از دستش بر میاد باید انجام بده ». 
من هم دست بر شانه اش گذاشتم  و گفتم:«  نمی ذارم برید !!! »

  گفت: « چرا؟»  

گفتم:« من را هم ببر ؛ »

گفت : « می روم راه کربلا را باز کنم!!!!!!...........

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

📌فرزند شهید غلامرضا رادمرد:
بعد ها که قسمت شد و به کربلا رفتیم از راه مهران همان شهری که پدر در آنجا به شهادت رسیده بود عازم کربلا شدیم در همان لحظه یاد سال های جنگ افتادم که راه کربلا بسته بود و پدرم قبل از شهادتش گفته بود:(می روم راه کربلا را با کنم!!!...)
#موسسه_شهید_غلامرضا_رادمرد
#شهید_غلامرضا_رادمرد

🔴شهید غلامرضا رادمرد
🌹با ذکر یک صلوات یاد آن شهید کنیم

صدا ضبط شده شهید غلامرضا رادمرد:

👇👇👇👇👇👇👇👇

 


دریافت

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👋ما را دنبال کنید

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۳
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
#درس_شهادت

نزدیک عملیات بود. 
می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون...

-گفتم: «این چیه؟»
-گفت:«عکس دخترمه»
-گفتم: «بده ببینمش» گفت «خودم هنوز ندیدمش!!»
- گفتم: «چرا؟»
-گفت: «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد...»

سـردار‌ شهید #مهدی_زین_الدین


🔴موسسه شهید غلامرضا رادمرد 👋👉
با ما همراه باشید

ما را دنبال کنید

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۵:۳۷
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد


🌷
#تفحص_شهدا

در منطقه عملیاتی «والفجر4» پیکر

شهیدی را پیدا کردیم که تمام بدنش اسکلت شده بود اما یکی از انگشتانش که در آن انگشتربود، کاملاً سالم مانده بود، وقتی خاک‌های روى عقیق

 انگشتر او را پاک کردیم، دیدیم روى آن نوشته شده بود

 «حسین جانم»
 
  یکی از اعضای گروه تفحص شهدا روایت کرده است: چندروزى مى‌شد اطراف منطقه کانى‌مانگا در غرب کشور کارمى‌کردیم و مشغول تفحص پیکر شهداى عملیات
 «والفجر 4» بودیم.اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدى داخل یکى از سنگرها شدیم، سریع رفتیم جلو،
 همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیریا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. 
 
خواستیم بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، بعد 
از لحظاتی در کمال حیرت دیدیم انگشت وسط دست راست این شهید کاملا سالم مانده است؛ یعنی در حالی 
که همه بدن او اسکلت شده بود این انگشت سالم وگوشتی مانده بود.
 
کمی که دقت کردیم دیدیم داخل این انگشت شهید 
انگشتری است؛ همه بچه‌ها دور پیکر شهید جمع شدند. 
خاک‌هاى روى عقیق انگشتر را که پاک کردیم، صدای ناله 
و فغان بچه‌ها بلند شد؛ روى عقیق آن انگشتر حک شده 
بود «حسین جانم».

شادی روح مطهر امام و شهدا صلوات🌷


•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۸
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
یخ در بهشت...


عراق، فاو، اردیبهشت سال ۱۳۶۵،
منطقه عملیاتی والفجر هشت،
انتقال قالب‌های یخ برای
رزمندگان در خط مقدم

#عکاس : جلیل دوروزی
#شهدا 
#بهشت_روزگار

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۴
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٦٦١

#شکنجه_وحشیانه_پیرمرد_٧٠_ساله!!
#افسران_بعثى_مست_بودند....

🌷وقتی ما را اسیر کردند، سوار اتوبوس‌هایی کردند و به سمت بغداد بردند. وقتی رسیدیم، دیدیم از جلوی اتوبوس‌ها تا جلوی سلول الرشید، ۲۰۰ نفر از سربازان عراقی در دو طرف مسیر عبور ما با انواع چوب، کابل و ... ایستاده‌اند و ما باید از این تونل عبور می‌کردیم. در آن تونل وحشی که درست کرده بودند، طوری بچه‌ها را می‌زدند که به عنوان مثال، وقتی کابل به صورت یکی از بچه‌ها پیچید، چشمش بیرون آمد. خیلی‌ها همان جا شهید شدند. خصوصا زخمی‌ها، آن‌ها بچه‌ها را به قصد کشت می‌زدند، اگر یکی از آن‌ها می‌افتاد، آن قدر او را می‌زدند تا شهید می‌شد.

🌷این تونل خیلی دردناک بود. با این وضع وارد بغداد شدیم و ما را داخل سلول‌های تنگی که درون آن دچار خفگی شده بودیم، فرستادند. آنقدر جا تنگ بود که همه ایستاده بودند. سربازان عراقی به علت استفاده از مشروبات الکی، حالت عادی‌شان را از دست داده بودند، آمدند و یک پیرمرد بسیجی ۷۰ ساله را با خود بردند وسط محوطه و ریش‌های را دانه دانه با دست کندند. یکی دیگر از اسرا را هم بردند بیرون و دور گردنش طنابی انداختند و زیر پایش حلبی گذاشتند. یک عراقی هم رفت بالای دیوار و سرطناب را گرفت تا او را دار بزنند.

🌷یکی از بچه‌ها را هم وادار کردند که حلبی زیر پایش را بکشد. تا حلبی از زیر پای پیرمرد کنار زده شد، سرباز بالای دیوار که طناب دستش بود، نتوانست خود را کنترل کند و روی زمین پرت شد. به همین دلیل، آن‌ها به بچه‌ها حمله کردند و تا می‌توانستند همه را کتک زدند. از بعد از ظهر آن روز تا فردا، که شروع کردند به تقسیم کردن اسرا به اردوگاه‌های مختلف انواع و اقسام شکنجه‌ها را روی آن‌ها پیاده کردند.

راوى: آزاده سرافراز محمد ذاکرى
📚 کتاب «حکایت زمستان»
منبع: خبرگزارى دفاع مقدس

#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     @aflakiyankhaki
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۳
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٦٦٢

#شکنجه_روحى_و_روانى_اسرا_با_کمبود_لباس!!

🌷لباس‌مان همان لباس عراقی بود. باید شسته می‌شد و البته یک دشداشه هم داشتیم و آن را اگر بدون زیرپوش یا شلوار بپوشیم چه قدر زشت است و اسرا مجبور بودند لباس‌ها را بعد از شستن جایی پهن کنند تا خشک شود و با همان یک دشداشه گوشه اتاق می‌نشستند تا لباس‌ها را بعد از شستن و خشک شدن بپوشند، چون حرکت بدون لباس برای ما قابل قبول نبود.

راوى: آزاده سرافراز على توحید از اردوگاه موصل
منبع: خبرگزارى دفاع مقدس

#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
‌ ‌
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     بلما همراه باشید
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌹🍃🕊️
✨ *#یاد_شهدا*

💎 _*سر جدا شده ی شهیدی که پنج دقیقه یا حسین میگفت ...*

🌴_*درجاده بصره_خرمشهر وقتی که شهید علی اکبر دهقان به شهادت رسید ،*
🕊️_*ایشون همان طورکه میدوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش جداشد ...*
🕊️_*در همان حال که تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید ...*
🕊️_*سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقه فریاد یا حسین یا حسین سر میداد ... همه داشتند گریه میکردند ...*
🕊️_*چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش رو برداشتند نوشته بود:*

 💔_*خدایا من شنیده ام که امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم* .

💔_*خدایا شنیده ام که سر امام حسین  را از پشت بریده اند ؛ من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشه* ...

💔_*خدایا شنیده ام سر امام حسین علیه السلام بالای نیزه قرآن خونده ؛ من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم ولی به امام حسین علیه السلام خیلی عشق دارم* ...

💔_*دوست دارم وقتی شهید میشم*
🕊️ *سر بریده ام به ذکر یا حسین یا حسین باشه* .

📗نقل از کتاب روایت مقدس ، ص۳٠٠🍃🕊️🌹. 
برای شادی روح شهدا  #صلوات
🌹🌹🌹🌹🇮🇷🌹🌹🌹

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۰
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

 

#شهیدی_که_پرچم_آقارا_باخون_خودرنگ_کرد

#محمـدجـواد توی تبلیغـات بود و نقـاشی می ڪشید قـرار شد بـارگاه ملڪوتی امـام حسیـن(ع) رو روی دیــوار نقــاشی ڪنه....

نزدیڪای غـروب ڪارمون تقریبا تمـوم شد محمدجواد در حال رنــگ ڪردن پــرچــم حــرم امام حسین(ع) گفت: "حیفه این پرچم باید با #قـرمـز_خـونی رنـگ بشـه...
هنــوز جمله اش تمـوم نشده بود ڪه صـدای سوت خمپـاره پیچید...
بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خـورده و خــون ســرش دقیقا به پــرچـم حــرم امام حسین (ع) پــاشیــده....

#طلبه_شهید
#شهیدمحمدجواد_روزی_طلب🌷
#الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 

با ما همراه باشید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۶
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 


😁چشم های مرا پیدا کنید...


چشم هایش ضعیف بود، به طوری که حتی وقتی می خوابید آن را از روی صورتش بر نمی داشت. 

گاهی عینک را یادش می رفت کجا گذاشته می گفت: «بچه ها چشم های من را پیدا کنید». 
قبل از اینکه عملیات شروع شود به علی گفتم: حاجی اگر عینک بشکند چه کار می کنی؟ نگاه جالب و متحیری کرد و گفت: «راست می گی میثم، اسیر می شم!»🤦‍♂ 

چند بار بچه ها برای اینکه اذیتش کنند عینک اش را بر داشتند و او در به در دنبال عینک بود...😂

 

مارا دنبال کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد