موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار» ثبت شده است

 

میهمان شعری با موضوع مقاومت اسلامی باشید


آن روز با لبخند تا خورشید رفتی

امروز با لبخند برگشتی برادر

از یاد ما رفته ست، جنگ و جبهه‌هایش

از کربلای چند برگشتی برادر؟

این بار هم تو بردی و بازنده ماییم

هر مرتبه اینجای بازی گیر کردیم

تو در حقیقت عشق را دیدی و رفتی

ما در فضاهای مجازی گیر کردیم

دریا شدی تا تشنگی شرمنده باشد

تا اشکی از چشمان ماهی‌ها نریزد

من مرده تو زنده، نگو که غیر از این است

تو رفته‌ای تا آبروی ما نریزد

می‌خواستی در لحظهٔ معراج تا عشق

خورشید بالای سرت عباس باشد

نامت اگر سرباز گردان حرم شد

می‌خواستی سر لشگرت عباس باشد

جز گریه کردن کاری از ما برنیامد

رفتی و ما از دور کم کم گریه کردیم

آنقدر رفتی تا به عاشورا رسیدی

در خانه ماندیم و محرم گریه کردیم

از عشق جان می‌دادی و جان می‌گرفتی

ما در پی یک لقمه نان بودیم آن روز

ما خون خود را نذر عاشورا نکردیم

ما در صف نذری‌پزان بودیم آن روز

عکس تو را در قاب پیش رو گرفتند

تا پشت عکست ژست خون‌خواهی بگیرند

این روزها از آب‌های خون گل‌آلود

یک عده می‌آیند تا ماهی بگیرند

یک شب به خوابم آمدی با خنده گفتی

شاعر رفیقان عهد خود با ما شکستند

ور نه بگو با نوحه‌خوانان قدیمی

هرگز در باغ شهادت را نبستند!

مهدی مردانی
 

 

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۶:۱۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

 

در لحظه ی خندیدن خورشید ، سرم را دادم

تا چشمِ حرامیان  بچرخید ، سرم را دادم

بر سفره یِ سالارِ شهیدان که نشستم با ذوق

چون حضرت آقا ، مرا دید ، سرم را دادم

#امام_خامنه_ای
🌹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

 

چه باک از اینکه خون مهمان چشمان ترم باشد
نمی‌ترسم اگر خنجر مقیم حنجرم باشد

برایم احترام خانه‌ات میزان ایمان است
نمی‌ترسم اگر امروز روز آخرم باشد

دمشق امروز آتش دیده اما هیچ باکی نیست
سرم تا ساعتی دیگر جدا از پیکرم باشد

الا ای خواهر خوشید! شوق بندگی دارم
مقدر کن گنبد سایهٔ بالا سرم باشد

مقدر کن که از داغ جوان دیدن نیاشوبد
دعا کن قطره‌ای از صبر تو با مادرم باشد

سعادت جز شهادت نیست، روز عشق نزدیک است
اگر که گوشه چشمت لحظه‌ای یاری گرم باشد

میان سنگری زیبا زیارت نامه می‌خوانم
چه خوشبختم حریمت روز آخر سنگرم باشد

نمی‌ترسم نباشم، خوب میدانی که می‌خواهم
حرم باشد، حرم باشد، حرم باشد، حرم باشد

علی سلیمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۸
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

 می‌خواستم خدا را نوازش کنم 
ندا رسید؛ 
کودک یتیم را نوازش کن ..

خواستم دستان خدا را بگیرم 
ندا آمد؛
دستان افتاده ای را بگیر ..

خواستم چهره خداوند را ببینم 
ندا آمد؛
به صورت مادرت بنگر ..

خواستم رنگ خدا را ببینم 
ندا آمد؛
بی رنگی عارفان را بنگر ..

خواستم دست خدا را ببوسم 
ندا آمد؛
دست کارگری را که درست 
کار می‌کند ببوس ...

خواستم به خانه خدا بروم 
ندا آمد؛
قلب انسان مومن را زیارت کن ..

خواستم نور الهی را مشاهده کنم
ندا آمد؛
ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر.

خواستم صبر خدای را ببینم 
ندا آمد؛
بر زخم زبان بندگان صبر کن ..

خواستم خدای را یاد کنم 
ندا آمد؛ 
ارحام و خویشانت را یاد کن ..

خواستم که دیگر نخواهم ..
ندا آمد
امورت را به او واگذار کن و برو ..

🔰🔰🔰🔰

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۵
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد