موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راه شهدا» ثبت شده است

 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

🍃فرازی از وصیت نامه شهید غلامرضا رادمرد:


💕#سفارش_شهدایی
📌از برادران و دوستان حزب ا… عاجزانه تقاضا می‌کنم با منافقان و دشمنان اسلام و سازش کاران ملهد این دشمنان واقعی اسلام این کسانیکه با اعمال نیک شان مردم را به انقلاب اصیل اسلامی بدبین می‌کنند 

 👈در حقیقت خطر اینها از خطر آمریکا برای اسلام بیشتر است👉 

 

🔴به ستیز برخیزند و ذره‌ای اعمال بخرج ندهند که در پیشگاه خدا و خون شهیدان مسئولند.

 

📌 دنبال کنید👉👋

💠موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۰۴
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

نصیحت هلیی شهدا

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
شهید محمدرضا جمشیدیان

آخر تا کی؟ چقدر شهدا وصیت کنند که خواهران حجاب، حجاب. چرا از زینب و زهرا(سلام الله علیهما) درس نمی آموزید؟ دیگر بقیه با وجدان خودتان... آخر کمی هم به آخرت فکر کنید.

شهید عبدالله محمودى

« و تو ا ى خواهر دینى‏ام: چادر سیاهى که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده‏تر است.»

 

سردار شهید رحیم آنجفى

« خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان مى‏کُشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل‏حجاب دشمن را مى‏بینى و دشمن تو را نمى‏بیند.»

 

شهید محمد کریم غفرانى

« حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.»

 

شهید حمید رضا نظام

« خواهرم: از بى‏حجابى است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل‏باش.»

 

شهید سید محمد تقى میرغفوریان

«از تمامى خواهرانم مى‏خواهم که حجاب ، این لباس رزم را حافظ باشند.»

 

طلبه شهید محمد جواد نوبختى

«خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت ‏به اسلام خدمت کن.»

 

شهید صادق مهدى پور

«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»

 

شهید بهرام یادگارى

« خواهرم: حجاب تو مشت محکمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام‏مى‏زند.»

 

شهیدابوالفضل سنگ‏تراشان

«تو اى خواهرم... حجاب تو کوبنده‏تر از خون سرخ من است.»

 

شهید حمید رستمى

«به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان مى‏دهم که ، حجاب را حجاب‏را ، حجاب را ، رعایت کنید.»

 

شهید على اصغر پور فرح آبادى

خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بى‏اعتنایى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»

 

شهید على رضائیان

«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوى‏معنویت و صفا مى‏کشاند.»

 

شهید على روحى نجفى

«از خواهران گرامى خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند ، زیرا که‏حجاب خون‏ بهاى شهیدان است.»

 

شهید غلامرضا عسگرى

«مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکارى شما رشد پیدا کردم.»

 

شهید محمد حسن جعفرزاده

« اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو مى‏ترسد تا سرخى خون من.»

 

شهید محمد على فرزانه

« خواهرم: زینب‏گونه حجابت را که کوبنده‏تر از خون من است‏حفظ کن.»

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
    موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۶:۴۸
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

♥️شهید حاج حسین خرازی :

اگر برای خدا 
جنگ میکنید؛ احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش دهید. گزارش را نگه دارید برای...👆


🕊🇮🇷📖🌷


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۹
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🍃 به نیابت از پیج یاس🍃

✍،روایتی عجیب از #حاج_قاسم_سلیمانی درباره #شهید_مهدی_زین_الدین:

😀 هیجان‌زده پرسیدم: 
#آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟ 
همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...
 حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. 

🤨اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد با😀خنده گفت: 
🍃من توی جلسه‌هاتون میام.
 مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌اند!

عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ی درخشانش را کاویدم. حرف با 😭گریه از گلویم بیرون ریخت: 
«پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد.

🍃#قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. 

هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ.
 یک برگه‌‌ی کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.» 

 
🍃 بنویس: #سلام_من_در_جمع_شما_هستم


همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ 
«بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا کن.» 

🍃برگه را گرفت و امضا کرد.
 کنارش نوشت: #سیدمهدی_زین‌الدین

😳 نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش کردم. باتعجب پرسیدم:
 «چی نوشتی #آقامهدی؟
 تو که #سید نبودی!» 

🍃#اینجا_بهم_مقام_سیادت_دادن. 

از خواب پریدم. موج صدای #آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ 
#سلام_من_در_جمع_شما_هستم»


📚برشی از کتاب تنها زیرباران است


🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊


#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَینا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ، یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ، اِکفِیانى‏ فَاِنَّکما کافِیانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، یا مَوْلانا یا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ.

#اللهم_عجل_لولیک_فرج
#اللهم_ارزقنا_شهاده_فی_سبلیک 
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای
#صلی_الله_علیک_یا_مظلوم_یا_عبدالله 
#اللهم_صلی_علی_فاطمه_و_ابیها_و_بعلها_و_بنیها
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم  
#سلام_بر_شهیدان_مجید_و_مهدی_زین_الدین
#سلام_بر_شهید_مهدی_زین_الدین
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد


🗣😕از دست این مردم که غیبت می کنند!!! ………

به روایت (حسین فرهادی ) همکار شهید محسن حججی:

آن روز گفت: « بسم ربّ الشّهدا ٔ و الصّدیقین ، غیبت نکن » بعد هم بلند شد که برویم
با تعجب گفتم: «همین!.....»

گفت:« همین؟! فردا موقع درس پس دادنت می فهمی !»..............

نوبت رسید به درس پس دادن من . پرسید :« غیبت کردی؟» یکی یکی مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد . گفتم :« محسن! هر چی زور زدم نشد!» گفت:« پس تا این رو درست نکنی از درس جدید خبری نیست !»

🔴شهید محسن حججی

🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹

به روایت همسر شهید غلامرضا رادمرد:

یک روز عصبانی به خانه آمد. من گفتم :« چرا عصبانی هستی؟» 

_ از دست این مردم که تو کوچه می شینن و غیبت می کنن 

سریع رفت یک میقوا برداشت و یک آیه از قرآن رو نوشت و با خوشحالی رفت و به دیوار سر کوچه چسبوند. گفت:« هر کس می خواد سر کوچه بشینه اینو بخونه و بهش عمل کنه»
چون از غیبت متنفر بود رو کرد به من و گفت که کلاس احکام یا قرائت قرآن برگزار کنم ……………......

🔴شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد