موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

آبگوشت شیشه‌ای😳


🌱شلمچه بودیم!
بی‌سیم زدیم به حاجی که:« پس این غذا چی شد؟»  خندید و گفت: «کم‌کم آبگوشت می‌‌‌رسه!» 
دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی😋، که یکی از بچه‌ها داد زد:«اومد! تویوتای قاسم اومد!». خودش بود. تویوتا درب و داغون اومد و اومد و روبرومون ایستاد. 
قاسم، زخم و زیلی🤕 پیاده شد. ریختیم دورِش و پرسیدیم: «چی شده؟»  
گفت: «تصادف کرده‌ام!».
- غذا کو ؟ گفت: « جلو ماشینه ».
درِ تویوتا رو، به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشتو برداشتیم.🥣 نصف آبگوشتها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. 
با خوشحالی😄می‌رفتیم، که قاسم از  کنار تانکر آب، داد زد:«نخورید! نخورید! داخِلش خُورده شیشه است». 
با خوش فکریِ مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشتها رو صاف کردیم. خوشحال😃 بودیم و می‌‌‌رفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: «نبَرید! نبَرید! نخورید!».گفتیم: «صافشون کردیم»🤨. گفت:«خواستم شیشه‌ها رو دربیارم، دستم خونی بود، چکید داخلش».
همه با هم گفتیم: اَه ه ه!!☹ مُرده شُورِت رو ببرند! قاسم!» و بعد وِلو شدیم روی زمین. 
احمد بسته‌ی نون، رو با سرعت آورد و گفت:«تا برای نونها مشکلی پیش نیومده بخورید!😉» بچه ها هم، مثل جنگ زده ها حمله کردند به نونها😅.


🖋مجموعه اکبرکاراته موسسه مطاف عشق


#طنز_جبهه😊

سلام بر شهیدان

 

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۷
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
‍ ازساختمان عملیات اومدیم بیرون
راننده منتظرما بوداماعباس بهش گفت:
«ماپیاده میایم شما بقیه بچه هارو برسون»

دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای
جمعیت عزادارشنیده میشدعباس گفت :

«بریم طرف دسته عزادار»به خودم
اومدم که دیدم عباس کنارم نیست ،

پشت سرمن نشسته بودروی زمین داشت 
پوتین ها وجوراب‌هاش رو درمی‌آورد،

بند پوتین هاش روبه هم گره زد و
آویزونشون کرد به گردنش.
شدحرّامام حسین.

رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه
خوندن .جمعیت هم سینه زنان راه افتاد
به طرف مسجد پایگاه .

تااون روز فرمانده پایگاهی رو اینطور
ندیده بودم عزاداری کنه. پای برهنه بین
سربازان وپرسنل، بدون اینکه کسی
بشناسدش....

شهید عباس بابایی
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۲۴
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

شهید حسین نصرتی:
💠سردار سلیمانی 
در خاطراتی از خصوصیات اخلاقی شهیدان حاج احمد کاظمی و حسین خرازی میگوید : 

 "حسین و احمد رفتند در شهر،
 یعنی در حقیقت کلید فتح این شهر را خدا به احمد و حسین داد و این دو فاتح خرمشهر بودند. 

یعنی ما
 دو نفر فرمانده لشکر داشتیم 
که رفتند در خرمشهر و آن هم همین دو نفر بودند؛ ..... 

تا زمانی که حسین زنده بود 
هرگز نگفت و تا زمانی که احمد هم زنده بود هرگز بیان نکرد. 

هیچ وقت دیگران 
که از او تعریف کردند ما نشنیدیم و خودش هم هیچ وقت چیزی از خودش نگفت."


🔴سه منهاے یک

پ.ن : وقتی اولین مصاحبه رسانه ای سردار سلیمانی درباره جنگ ۳۳ روزه مدتی قبل از شهادتش پخش شد. حاج قاسم تقریباً بیشتر روزهای جنگ را  در بیروت درکنار سید حسن نصر الله و عماد بودند جلسات سه نفره داشتند.

👈از نکات مهم مصاحبه، انتساب همه موفقیت ها و ایده ها به آقاسیدحسن و عماد مغنیه بود و #سردارازنقش_خودهیچ_حرفی_نزد.!!!

 در این مصاحبه الگوی کامل #اخلاص دیده شد. اخلاصی که همان امتداد خط و سیره شهدا است.

همه ی جانمان از فراغت می سوزد ...
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۶
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد