موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

روایت شهید ۱(شهید مهدی کازرونی)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

💠 خاطره‌ای از دوران کودکی شهید حاج مهدی کازرونی:

▫️دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش مادر.

 از او خواست که فردا بیاید مدرسه،

 مادر هم با عصبانیت فرستادش پیش پدر و گفت:

 «این دفعه رو با پدرت برو، چقدر من بیام ضمانت تو رو بکنم؟»

 پدر دستهای کبود مهدی را در دستش گرفت و گفت:

 «دوباره به معلمات گیر دادی؛

 مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش،

 بی حجابند که باشند، تو دَرست رو بخون.ببین چطوری کتکت زدند.»

 مهدی که هشت سال بیشتر نداشت؛ گفت:

«برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها مسلمون نیستند؟

 مگه تو قرآن نیومده باید حجاب داشته باشند؟»

ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️

⭕️ خاطره‌ای دیگر:  در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت: 

➖دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته!

🔸زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان سلطنت بیاورد، که در این صورت سروکارش به "ساواک" و شهربانی می‌افتاد.

ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️

⭕️ خاطره‌ای دیگر، #دوران_انقلاب :

ایستاده ‌بود کنار در مسجد.
مردم می‌خواستند بعد از‌ یک‌اعتراض آرام، از مسجدخارج ‌شوند. 

ناگهان مهدی ‌عکس امام را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد: یا مرگ یا خمینی...

 

موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۲
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

باشهدا

بلاگ

بیان

نویسندگان بلاگ

وبلاگ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی