موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

وبلاگ رسمی موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد این وبلاگ جهت اطلاع رسانی موسسه می باشد .
🌸 در وصف شهدا ، مطالبی با محوریت شهدا و دوران دفاع مقدس🌸

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه

۵۲ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
📋 #اینفوگرافی_شهید 2⃣3⃣
#اختصاصی

🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #مسلم_خیزاب " است ، 
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...

💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.

💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات. 

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
    موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۶:۰۶
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
دنیا،مُردابِ غفلت هاست
هرکه بیشتر،دچار شود 
زودتر،غرق می شود ...

چقدر ،دنیا را جدی گرفته ایم!
ما مسافر هایی که

ماندن یا رفتنمان هم 
دست خودمان نیست !

ما اگر گمگشته‌ایم
عیب از جاده نیست

جاده ها
جا می‌گذارند
آن که را
آماده نیست

#شهادت‌هنرمردان‌خداست‌...


•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۱۸:۰۵
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

ماجرای عجیب👇👇👇

 


دریافت
مدت زمان: 53 ثانیه

 

آیا ما حق خودمان را به شهدا ادا ٔ کردیم؟

شهدا شرمنده ایم

با شهدا

📌موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۳
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

𝓡𝓪𝓱𝓪:
📷 عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد

🔹مادر شهید شاهین باقری: شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم.

🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانه‌های داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت.

🔹شاهین ۱۲ اسفند‌ ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن لحظه به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوان‌هایش را تحویلم دادند.

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد در
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۰
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد


هویزه

هـویـزه شـاهد است
تانڪ هایے را ڪه
مـخلوط ڪرد
گـوشت و خـون
و استخـوان را بـا هــم!😔

شناسنامہ‌ے شهید_علم_الهدی 
قـرآنش بود!
شناسنامہ ے ما چـیست؟
شهدا_شرمنده_ایم 
شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،🌷


•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     موسسه شهید غلامرضا رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۱۱:۵۱
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
شهداهمیشه آنلاین هستند
کافیہ دلت رو بروزرسانی
 کنےاون موقع میبینے کہ در تک تک
 لحظات در کنارت بودند و هستندو 
خواهند بود هرروز 
زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
  موسسه شهید غلامرضا رادمرد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۷
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🔰کمک مؤمنانه شهید #مهدی_باکری

♨️شهردار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت.
یک روز بِهم گفت « بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.»
همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ.
آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان.
بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند.
گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»

💕🍃 #مثل_شهدا_زندگی_کنیم 🍃💕

••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••

💕 موسسه شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۵۴
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

‌‌‌‌‌🎆✨🌙--------------------🌟

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد

     💕💕 اللهم عجل لولیک الفرج 💕💕
           💕💕 روزتون مهدوی 💕💕


💕 موسسه شهید غلامرضا رادمرد
🎆✨🌙✨‌‌--------------------🌟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۳۰
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
‍ 🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂

#معرفی_شهدا
شهیدمحمد رضا خانزادے
تولد.۱۳۴۳نظام آباد?
شهادت.۱۳۶۳.۵.۵
/🌿🌸
#فرازی_از_وصیت_نامه_شهدا

“اے جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد”.

«ما در اسلام، روزے تاریخے‏تر از عاشورا نداریم؛ به خاطر این که عاشورا سر منشأ پیروزی‏هاے اسلام بود. ما که در این زمان زندگے مےکنیم باید بدانیم که عاشورا را باید از یادهایمان نبریم. آیا چگونه میےشود از یاد برد روزےکه تمام یاران حسین‏(ع) و حسین‏(ع) به شهادت رسیدند»

#روحمان_با_یادش_شاد 
#صلوات 


🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂

•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
    موسسه فرهنگی شهید غلامرضا رادمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۵
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد

 

🌹🌺یاباب الحوائج🌺🌹:
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٦٦١

#شکنجه_وحشیانه_پیرمرد_٧٠_ساله!!
#افسران_بعثى_مست_بودند....

🌷وقتی ما را اسیر کردند، سوار اتوبوس‌هایی کردند و به سمت بغداد بردند. وقتی رسیدیم، دیدیم از جلوی اتوبوس‌ها تا جلوی سلول الرشید، ۲۰۰ نفر از سربازان عراقی در دو طرف مسیر عبور ما با انواع چوب، کابل و ... ایستاده‌اند و ما باید از این تونل عبور می‌کردیم. در آن تونل وحشی که درست کرده بودند، طوری بچه‌ها را می‌زدند که به عنوان مثال، وقتی کابل به صورت یکی از بچه‌ها پیچید، چشمش بیرون آمد. خیلی‌ها همان جا شهید شدند. خصوصا زخمی‌ها، آن‌ها بچه‌ها را به قصد کشت می‌زدند، اگر یکی از آن‌ها می‌افتاد، آن قدر او را می‌زدند تا شهید می‌شد.

🌷این تونل خیلی دردناک بود. با این وضع وارد بغداد شدیم و ما را داخل سلول‌های تنگی که درون آن دچار خفگی شده بودیم، فرستادند. آنقدر جا تنگ بود که همه ایستاده بودند. سربازان عراقی به علت استفاده از مشروبات الکی، حالت عادی‌شان را از دست داده بودند، آمدند و یک پیرمرد بسیجی ۷۰ ساله را با خود بردند وسط محوطه و ریش‌های را دانه دانه با دست کندند. یکی دیگر از اسرا را هم بردند بیرون و دور گردنش طنابی انداختند و زیر پایش حلبی گذاشتند. یک عراقی هم رفت بالای دیوار و سرطناب را گرفت تا او را دار بزنند.

🌷یکی از بچه‌ها را هم وادار کردند که حلبی زیر پایش را بکشد. تا حلبی از زیر پای پیرمرد کنار زده شد، سرباز بالای دیوار که طناب دستش بود، نتوانست خود را کنترل کند و روی زمین پرت شد. به همین دلیل، آن‌ها به بچه‌ها حمله کردند و تا می‌توانستند همه را کتک زدند. از بعد از ظهر آن روز تا فردا، که شروع کردند به تقسیم کردن اسرا به اردوگاه‌های مختلف انواع و اقسام شکنجه‌ها را روی آن‌ها پیاده کردند.

راوى: آزاده سرافراز محمد ذاکرى
📚 کتاب «حکایت زمستان»
منبع: خبرگزارى دفاع مقدس

#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
     @aflakiyankhaki
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۳
گروه فرهنگی هنری موسسه شهید غلامرضا رادمرد